۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

دو شعر از تونی تاست



دو شعر از تونی تاست

ترجمه­ی علیرضا آبیز

درباره­ی شاعر

تونی تاست (Tony Tost)) شاعر جوانی است که نخستین اثرش به نام «عروس نامرئی» برنده­ی جایزه­ی والت ویتمن، جایزه­ی آکادمی شاعران آمریکا، در سال 2003 شده است. این کتاب با استقبال خوبی از سوی منتقدان و جامعه­ی ادبی آمریکا روبرو شده است.

رؤیای مرد با هق­هق کودک آغاز می­شود

چه کسی می­تواند بگوید رؤیای کسی برای دیگری چه ارمغان دارد؟ با این همه، در بسیاری موارد، مسیر رؤیا با چنان دقت وفادارانه­ای ارائه می­شود که ما می­توانیم با امنیت خاطر کامل حتی ذهن بچه­های خیلی کوچک را هم به تأثیر آن تسلیم کنیم: قلعه بانی به خوبی مقاومت خواهد کرد و مهاجمان را دور خواهد داشت و آتش راه تیراندازانی را که در برج و بارو مستقر می­شوند روشن خواهد کرد.

به راستی که آتش رؤیای شیرین و مناسب کودکان است. هم بسیار آموزنده است و هم افسونگر و آمادگی واقع­گرایانه­ای برای زندگی آینده فراهم می­کند و نیز درک آرام و اندیشیده­ای از مفهومش! ما می­توانیم شعله­های خود را به هزار و یک دلیل ساده باد بزنیم، برای مثال، این که همان خورشیدی که لوبیاهای مرا می­رساند درونی را روشن می­کند که بختکی از دود و شعله و فریاد اسب­ها و آدم­ها است.

من به صف مردانی پیوسته­ام که سطل­های آب را از چاه تا محل آتش سوزی دست به دست می­دهند، که رؤیای اصلی من نبود: آه ای ستاره­های مرئی در رأس مثلث نامرئی!

مردمان دور از هم و متفاوت در عمارت­های گوناگون رؤیا اغلب همزمان به یک چهره می­اندیشند، با این همه رؤیاهای ما به اندازه­ی نام­های ما گونه­گون است. گاهی اوقات می­توانیم وانمود کنیم که رؤیاها را نمی­بینیم. اما این کار فقط سر درد را بدتر می­کند.

آیا معجزه­ای بزرگتر از این ممکن است که بتوان درد را در سر دیگری حس کرد؟ حتی برای یک لحظه؟

این همان چیزی است که کودک گریان سعی می­کند بگوید همان چیزی که همواره سعی می­کند بگوید - اما این بار، ما خودمان می­گوییم. می­توانیم کاری بکنیم. درهای اتاق­هامان را به سرعت می­گشاییم و در راهروها پایین می­دویم. دود چشمان ما را به اشک می­آورد. اگرچه پوست تن­مان داغ است، سرمایی ناگهانی در ما می­گذرد و تنها آرزوی ما به جار بلند نالیدن است. و این درست همان لحظه­ای است که نباید این کار را بکنیم. دشمنان بیرون در منتظرند، نیش­شان تا بناگوش باز است و دارند دست در قبای بلندشان می­کنند. آن­ها از این قباها بیزارند اما حُسن­شان این است که جیب­های مخفی زیادی در آنها دوخته شده است. از این جیب­ها، شمشیرها را بیرون می­کشند.

قبل از هر چیز، جنگی چشمانش را می­بندد و شق و رق به سوی حال به حرکت در می­آید. اگر بر این تصویر پا فشاری می­کنم، از آن روست که در آن نوعی تسلیم می­بینم.

یک جنگ، اگر قرار است واقع نما باشد، باید خون بطلبد (در مورد بعضی جنگ­ها می­گویند وصف­ناپذیرند). می­دانیم که جنگ را نمی­شود به کشتار ساده فرو کاهید، ما همه به درگیری معتقدیم و خود را بر آن اساس تعریف می­کنیم. به این ترتیب، جالب­ترین منظره­ها، مثلاً چهره­ی یک زن، به شکل درگیری ارائه می­شود.

این موضوع شاید مایه­ی اضطراب و آشفتگی باشد. قدرت فعلی یک جنگ گذشته با انحرافاتی اندازه­گیری می­شود که این جنگ بر آرمان­های سنتی تحمیل کرده است - این که انسان ذاتاً نیک است و غیره.

دو راه برای افسون­زدایی از یک جنگ وجود دارد: تبدیل آن به محصول از پیش تعیین شده­ی یک لحظه، یا فروکاست آن به یک تصویر منفرد (دوزخ) یا واژه / عبارت ("ویتنام" "جنگ کبیر")

جنگ سویه­ی نفسانی­تر تاریخ را برملا می­کند. دست کم دو چهره دارد: یکی، که اگر نه جذاب، حداقل کنجکاو است و دیگری چهره­ی یک ابله. طبیعت خود دریا، کوه هیچ نیست مگر بسط اندام انسان، چهره­ی کسی ممکن است بگوید، در کشمکش. همه چیزی اشاره دارد که گریزی نیست: در وضعیت درگیری، رخدادها با هم جفت و جور
می­شوند چون اندام زنی در پیراهن­اش.

هیچ وسوسه­ای نیست که این را شکل دیگری از تسلیم بنامیم.


عبور از پل بدن را نرم می­کند


سایه­ام آن پایین در آب است، دارد صداهای کوچک نرم ایجاد می­کند. وقتی به دنیا آمدم دست یک دیو را گرفته بودم. به همین دلیل است که همواره رقصان به اتاق وارد می­شوم. آواز من بین آواز سگی که به دیرک بسته شده و آواز سر سپردگی تک بُعدی در نوسان است. الان دارم روی یک آواز جدید کار می­کنم که متن آن این است: «گازت نمی­گیرم، گازت نمی­گیرم، گازت نمی­گیرم».

۶ نظر:

فرشته پناهی گفت...

به گونه ای دِمُده به روزم

فرشته پناهی گفت...

به روزم . انگار که انجام ِ وظیفه ای باشد

حمیدرضا آتش برآب گفت...

علی نازنین سلام
در نقش آفتاب ِمن لینک شدی
http://www.hamidatash.blogfa.com

بااحترام
مسکو - 30 مارس 2010

مهر گفت...

سبز بمانی رفیق !
..
..
..
گاهی که رفتن از درون به بیرون ( از من به تو ) بهانه نمی خواهد...
خواندیدنی "ولیعصر استریت" را گذاشته ام تو "هواخوری". گمانم بهترین جاهای تنم را کنده و گذاشته ام توی این سفره که نوش جان کنید !

داریوش معمار گفت...

دوست عزیز سلام
با چند شعر تازه به روزم
خوشحال می شوم سر بزنید و نظرتان را بنویسید.
با مهر

علیرضا ابراهیمی آبیز گفت...

متشکرم از اینکه به کلبه اینترنتی ما هم سر زدید ---
اگه از ایمیلی که بهتون داده بودم ناراحت شدین
بذارین رو حساب کم تجربگی و ... نحوه اشتباه بیان احساسات

با آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون برای خورشید آسمان آبیز

ارسال یک نظر