۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

خیابان بهبودی



گاه سوگواری است

که جوانان در بندند

و آسیاب ها از خون می چرخند

چرخشت از انگور سرخ تهی مانده است


گاه سوگواری است

که جوانان بر دارند

و آسیاب ها از خون می چرخند

چرخشت از انگور سفید تهی مانده است



از دشت کاشمر گذر کردم

سرها به هر سوی افتاده دیدم

از مرغزار بلخ گذر کردم

تن ها به هامون بر آمده بود

آوازی تلخ سر دادم

آسیاب ها از خون می چرخید



از رودخانه گذشتم از صحرا

از کوه تفتیده گذشتم

از دشت رمیده گذشتم

آسمان در افق آبی بود


تبر خون آلودی به خواب دیدم

طناب سفیدی به خواب دیدم

جامه ی پاکیزه ای به خواب دیدم

از رویایی به رویایی دیگر در غلطیدم

خواب های مرا خواب در ربود



شتر نحر شده ای در خواب دیدم

گوسفند سر بریده ای دیدم

قوی سپیدی از دلم پرید



شب به نیمه آمد و گاه خواب دررسید

جامه بر تن دریدم

گیسو پراکندم

در کوچه مسکن کردم



شب تا به صبح از میزم صدای گریه می آمد

29 ژانویه 2010

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر