۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه
دیدار شاعران - کارول ان دافی
۱۳۸۸ اسفند ۴, سهشنبه
۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه
چهل سال در این باغ باغبانی کردم ای کلاغ
۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سهشنبه
دیدار شاعران - کای میلر
۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه
۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه
ای کاش به آن جزیره راهی می بود
۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه
خیابان بهبودی
گاه سوگواری است
که جوانان در بندند
و آسیاب ها از خون می چرخند
چرخشت از انگور سرخ تهی مانده است
گاه سوگواری است
که جوانان بر دارند
و آسیاب ها از خون می چرخند
از دشت کاشمر گذر کردم
سرها به هر سوی افتاده دیدم
از مرغزار بلخ گذر کردم
تن ها به هامون بر آمده بود
آوازی تلخ سر دادم
آسیاب ها از خون می چرخید
از رودخانه گذشتم از صحرا
از کوه تفتیده گذشتم
از دشت رمیده گذشتم
آسمان در افق آبی بود
تبر خون آلودی به خواب دیدم
طناب سفیدی به خواب دیدم
جامه ی پاکیزه ای به خواب دیدم
از رویایی به رویایی دیگر در غلطیدم
خواب های مرا خواب در ربود
گوسفند سر بریده ای دیدم
قوی سپیدی از دلم پرید
شب به نیمه آمد و گاه خواب دررسید
جامه بر تن دریدم
گیسو پراکندم
در کوچه مسکن کردم
شب تا به صبح از میزم صدای گریه می آمد
۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه
چقدر باید آدمی عمر کند تا بفهمد
چقدر باید آدمی عمر کند تا بفهمد
که لب به شکل بوسه آفریده شده است
که پرندگان ناگزیر از آوازند
که پیشه ی جوانی عاشقی است
و من زرخرید تو نیستم سرور من!
چقدر باید آدمی عمر کند
تا بفهمد که شاخه برای شکستن نیست
که واژه جیبت را نمی رباید
و کلام پایت را نمی شکند!
و من زرخرید تو نیستم سرور من!
چقدر باید آفتاب در مغرب فرو شود
از مشرق برآید
بر تو بتابد
تا بفهمی که زمین می چرخد
و تو مرکز عالم نیستی
و هیچ کس زرخرید تو نیست سرور من!
چقدر باید آدمی عمر کند ای فرزند انسان!
تا بفهمد که زیر آسمان هیچ چیز تازه نیست
و باطل اباطیل است
و تو حتی لایق هجویه ای هم نیستی سرور من!
در دیوار کعبه دیدم
برسنگی نوشته بود:
زیانکار است فرزند آدم
و چه گمراه است آن که می پندارد در راه است!